داستان عاشقانه مونا و علی

<-Text2->

داستان عاشقانه مونا و علی

 

این داستانی که می نویسم ،یک داستان واقعی می باشد.

در حقیقت بیشتر این داستان بر گرفته از زندگی شخصی است.

این داستان را با زبان شخصیت اصلی داستان بیان می کنم.

 

 


من علی هستم، ۲۴ ساله، ساکن تهران.

از آن پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نمیزد.

در سال ۱۳۷۵، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم

با پسری آشنا شدم. اسم آن پسر آرش بود

.لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد

تا جایی که همه ما را به عنوان ۲ برادر می دانستند. همیشه با هم بودیم

و هر کاری را با هم انجام می دادیم.

این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست.

 

در سال ۸۴، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم

برای کمی استراحت در پارکی که در آن نزدیکی بود، رفتم.

هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک، به کافی شاپی رفتم،

نوشیدنی سفارش دادم .من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم

که جز خود کسی را نمی پسندیدم .به این خاطر وقتی دختری را می دیدم،

روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم

ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود

.چند دقیقه ای از آمدن من به کافی شاپ گذشته بود.

ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شدن به سالن بود افتاد....




آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








<-Text3->